مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

انسانهای بد سرشت چگونه هستند؟

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.  

 پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد. 

همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی  پسر کوچولو نمیتونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیلشو یواشکی پنهان کرده شاید  دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده. 

 

نتیجه اخلاقی داستان  

اگه شما تو یه رابطه ۱۰۰٪ صادق نباشید؛ همیشه تو شک و تردید هستید که طرف مقابلتونم ۱۰۰٪ با شما صادق نیست. این قضیه تو هر رابطه ای  مثل دوستی؛ کارگر و کارفرما و.... وجود داره و ارامش را از شما میگیره.  

در هر کاری که میخواید انجام بدید ۱۰۰٪  صداقت و  وجود  خودتونو بگذارید تا همیشه با ارامش بخوابید

نظرات 2 + ارسال نظر
خاطرات یک آتشنشان چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 20:12 http://firemanney.blogsky.com/

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
-------------------------------
خوشحال میشم دفتر خاطراتم رو برگ بزنین
آبتین

مریم شنبه 12 شهریور 1390 ساعت 17:56

سلام مرسی داستان جالبی یود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد